پدیده ای به نام سریالهای خارجی

از خرداد ماه سال 88 که یه سری اتفاقات باعث شد با تلویزیون ملی به طور کامل خداحافظی کنیم، خیلی راهها رو واسه جایگزینی انتخاب کردیم. از بشقاب و کاسه و ست لایت گرفته تا سی دی و دی وی دی و غیره.

بر اساس توصیه یکی از آشنایان و  صد البته با بی میلی تمام رفتیم دنبال تهیه سریال لاست که باب آشنایی ما رو با یه پدیده جدید به نام سریالهای خارجی باز کرد. ما که تصورمون از سریال همون خاله خانباجی بازیهایی بود که بیست و اندی سال سیمای ملی به خوردمون داده بود یهویی افتادیم تو تخدیر و هیجان و کشش داستانهایی مثل لاست و فرار از زندان و مشابهات. البته از استثناهای سالی یکی دو بار سیمای ملی مثل هزاران چشم، دکتر قریب و زیر تیغ و ... در سالهای اخیر و هزاردستان، گرگها، سربداران و کیف انگلیسی در سالهای دورتر که نمی دونم چجوری از دستشون در میره و اجازه پخشش رو میدن، باید حتما یادی به میون بیاریم.

سوای کیفیت خیره کننده ساخت و پیوستگی و بافت محکم داستانی حتی برای سریالهای نه چندان پر محتوا، کوبندگی قسمتهای آغازی بعضی از سریالها به قدری بیننده رو منکوب خودش می کنه که حتی با وجود افت کیفی سریال در ادامه کار، قدرت قطع مشاهده، حتی با وجود سرخوردگی بیننده، از اون گرفته میشه. نمونه بارزش همون سریال لاست بود که با وجود افت محسوس در فصول آخر باز هم نمی تونستیم ازش دل بکنیم و تا آخرین قسمت هم پا به پا باهاش رفتیم. البته مواردی هم دقیقا برعکس همه این گفته ها بود که با آغازی کند و نه چندان مطلوب در فصول ابتدایی به سریالهایی پر کشش تبدیل شدند.  به نظر میرسه بازخوردهای بینندگان که صد البته در سیاستگذاریهای مملکت ما هیچ ارزشی نداره در این چرخش برای اونها کاملا موثر بوده. از نمونه این سریالها می تونم به سریال دکتر هاوس اشاره کنم. این سریال رو بنا به توصیه یک دوست مقیم ینگه دنیا دانلود و تماشا میکردیم که واقعا دو فصل اولش به شدت تکراری و کند و خسته کننده شده بود و ما در تعجب که یانکیها از چه چیزی از این سریال خوششون میاد!!!

و اما دکستر عزیز. با یک آغاز کوبنده و شش فصل تعلیق و اضطراب و حتی گاهی همذات پنداری. هنر سازنده این بوده که بیننده رو با وجود اینکه خبر داره این قاتل زنجیره ای هنوز قراره پنج فصل دیگه واستون بازی کنه، ولی باز هم در صحنه هایی آنچنان محو قاب تصویر میشه که تمام این فرضیات رو فراموش می کنه و با ترس آرزوی عدم دستگیری قهرمان داستانش رو داره. توی هر قسمت بیننده می مونه که نویسنده-کارگردان قراره این قسمت رو چجوری جمعش کنه که الحق به نظر من همه جا این تیم سربلند بیرون اومدن. کما اینکه الان نمی دونم در فصل هفتم، با این گندی که دکستر آخر فصل ششم زده چه غلطی قراره بکنن!!!

علی ایحال نکته قابل توجه همه سریالها پرورش و شاخ و برگ دادن هنرمندانه ای هست که تیمهای سازنده به سوژه هایی میدن که گاهی بسیار روزمره و پیش پا افتاده به نظر میان مثل زندگی چند زن خانه دار در یک محله (desperate housewives) و کار تیمی یک تیم تشخیص پزشکی در دکتر هاوس،تا سوژه های پیجیده تری مثل قاتل زنجیره ای محبوب! در دکستر و سوژه های ماورا طبیعی مثل گمشدگان. این پرورش سوژه باعث میشه که ساعتها میخکوب صفحه چهارگوش کامپیوتر بشیم و هر روز برای دانلود قسمتهای جدید از این سایت به اون سایت سرک بکشیم.

القصه، دنیای جالبیه فقط باید مراقب اعتیاد به نگاه کردن این سریالها بود که اگه پیش بیاد (اوایل حتما میاد) آدم رو از کار و زندگی میندازه.

خرداد

قصدم این بود که آخرای خرداد یادداشتی واسه این ماه پرفراز و نشیب بذارم (تولد و فصل امتحانات و انتخابات و ده ها موضوع خردادی دیگه) که این کمر صاحبمرده دقیقا سر سال داغون شدنش (اینم یکی از اون نشیب هاش)، یعنی خرداد پارسال، دوباره یه حال اساسی داد و ده روزی ما رو خوابوند گوشه رختخواب.

حقیر هم این حادثه رو به فال نیک گرفته و این سانتی مانتالیزم یادداشت آخر ماه که دچارش شده بودم رو به بوته فراموشی پرتاب نمودم


واللا، ما رو چه به این کارای خیلی فرهنگی...