دیگه ظرفیت خوشحالی و ضدحال پشت سرهم رو ندارم. روزای خیلی گندی رو پشت سر گذاشتیم که با اختلاف چند ساعت برنامه ریزیهایی که واسه ده ساله آینده مون میکردیم به یه تصمیم آقایون دود میشد میرفت هوا.
"سریعا برو خونه بگیر. قرارداد خونه تهران تموم شده؟ تمدیدی نکنی ها!"
"آقا پس این خونه گرفتن چی شد؟ بجنب دیگه! از دیروز تا حالا خونه پیدا نکردی؟"
و روز سوم یه ایمیل کله سحر، ساعت شش میاد که "آقا خونه نگیر تا خبرت کنم" و ده ها اتفاق از این دست باعث شده چوب خط تحمل فراز و نشیبم پر بشه.
نیاز شدیدی به یه جای خلوت واسه یه کم هوار زدن و تخلیه انرژی دارم
پ.ن. از این ماموریت که برگردم یه توفان تو شرکت به پا می کنم... فکر کنم تبعاتش خودم رو هم بیخانمان کنه.
من 5 بار این کارو کردم ضرر نکردم....بزن بترکون
کاملا؛ درک میکنم
یه مدت من روانم زیگزاگی شده بود و آخرش هیچ به هیچ
آهان
اخوی گرد و خاک رو که خوب بلدی به پا کنی
اما مواظب باش دیگه طوفان نشه که دامنگیره